دهلیز روزگاری دلداده ی نسیم بود. خنکی مطبوع که او را سرشار از ناشناخته ای به نام عشق می کرد. احساسی رها از قید خاکی اش . یک روز تیره ای شوم ، طوفانی غضب آلود شهر را در بر گرفت. پرستو ها از شهر گریختند. و سبزی ها به سیاهی بدل شد. خشم می غرید و مهر در سیاهی ابر ها نهان شد. نسیم آشفته و سراسیمه از دهلیز گذشت و بی حرکت ماند. دهلیز هراسان شد.
نسیم خسته بود. نسیم مرده بود.
.
.
.
اینک دهلیز پیر.پیچ در پیچ و کاهگلی. که زمانی آینه ای از صدای پای رهگذران و شور کودکان و محرم دل های شکسته ی عاشقان بود. جز تنهایی چیزی در او منعکس نمی شد . دهلیز خسته بود.دهلیز مرده بود.
ششم اردیبهشت 98 – جمعه / یکشنبه امتحان نوروسرجری دارم! :) / ساعت 11 و 40 دقیقه شب
سرطـــــــــــــــــان مـــــــــاندنی نــــــــیست دهلیز ,نسیم منبع
درباره این سایت