پ.ن یک:گاهی میمانی وسط «هزاران»، «دو»راهی.

و انتخاب تو میان چیز هاییست که در برابرت است نه آنچیزهایی که می خواستی باشد.

و چه غریب می شود واژه اختیار.برای تویی که اسیر باید هایی.

و در آرزوی کاش ها و شاید ها

.

 

 

#سراب

سی ام مرداد نود و شش

دوازده دقیقه بامداد

 

 

 


سرطـــــــــــــــــان مـــــــــاندنی نــــــــیست

سراب

 حقیقت بسیاری از ماهاست.

چیزی که نیستیم.

ولی باقی مردم مارا میبینند.

 

دریای حقیقت کجاست؟

خدا می داند!

 

این دل کی آرام میگیرد

.

خدا می داند!

 

 

#سراب

 

6/1/96


سرطـــــــــــــــــان مـــــــــاندنی نــــــــیست

میگوید

" هر  چه در جستن آنی،آنی"

 

میگویند عاشق همه را شبیه معشوق خود میبیند.

با دیوار صحبت می کند.

از سوی دیگران به دیوانه خطاب می شود.

عاشق در جست و جوی دیوانگیست.

 

عاشق در میانه راه به شک می افتد.

اما ادامه میدهد.

به نفس نفس می افتد اما

ادامه میدهد.

راه را بر او میبندند.

او ادامه میدهد.

عاشق خود را فراموش میکند که چه کسی بود

عاشق فراموش می شود.

 

عاشق می خندد.

قلبش میلرزرد.

و به احترامم آرزو های دور خود.

فرو میریزد.

و میمیرد .

 

#سراب

6/1/96

 

 

 

 


سرطـــــــــــــــــان مـــــــــاندنی نــــــــیست

 

دهلیز روزگاری دلداده ی نسیم بود. خنکی مطبوع که او را سرشار از ناشناخته ای به نام عشق می کرد. احساسی رها از قید خاکی اش . یک روز تیره ای شوم ، طوفانی غضب آلود شهر را در بر گرفت. پرستو ها از شهر گریختند. و سبزی ها به سیاهی بدل شد. خشم می غرید و مهر در سیاهی ابر ها نهان شد. نسیم آشفته و سراسیمه از دهلیز گذشت و بی حرکت ماند. دهلیز هراسان شد.

 نسیم خسته بود. نسیم مرده بود.

.

.

.

اینک دهلیز پیر.پیچ در پیچ و کاهگلی. که زمانی آینه ای از صدای پای رهگذران و شور کودکان و محرم دل های شکسته ی عاشقان بود. جز تنهایی چیزی در او منعکس نمی شد . دهلیز خسته بود.دهلیز مرده بود.

 

ششم اردیبهشت 98 جمعه / یکشنبه امتحان نوروسرجری دارم! :) / ساعت 11 و 40 دقیقه شب

 

 


سرطـــــــــــــــــان مـــــــــاندنی نــــــــیست

کوتاهیجات:

 

الف. و من براي هميشه مسافر شبانه ي جاده ي ابريشم زلف ت خواهم بود.

#سراب

 

ب. آسمان و ملکوت هفت طبق بود ولیک.

نتوانست شود معیار ِعشق ما به تو.

#سراب

 

ج. . عشق من بند زمان را نشناسد.عشق من! بند کُجایی! نشناسد. رسته از ماحصل بند زمینی . فاصله از بر و زلف ِتو ،که هوری نشناسد

#سراب

 

د. دل بریدن از کمند زلف تو بس مشکل است . زین سبب دل را نبرّم . تا قیامت می شود.

#سراب

 

ه. تیری بزن از مژه ات . تا بکشی مگر مرا.

زان که جدا نمی شود. تار به تار ِ مو ز دل.

#سراب

 

و. به سان نسیمی نمناک.

که بر انعکاس آبگیر درناها می دود .

تو در قلب من به آوای هزار اشک.می رقصی. موج می شوی. و در من پیش می روی.

و من ،

 سایه ای از غم . که در تلاطم این موج. هر بار.هزار بار می شکند.

#سراب

#شاملوطور

 

ز. . سنگ بود این زمانه و .

شکست در من آرزوی تو.

#سراب


سرطـــــــــــــــــان مـــــــــاندنی نــــــــیست

 ساعت 9 و 3 دقیقه روز 26 خرداد ماه 1398! اینجا نسخه ی وبلاگ موج سراب است! (صدای پیچ رادیو.)

 

سراب نامی بود که در جوانی برگزیدم. در آن سن پسری بودم بدون هیچ رفیقی که به درد آشنا باشد. پنهان شده در ورای حصاری نا دیدنی . تنها جایی که میشد این حصار را شکست و کمی خود بود، ورق های دفتری بود 100 برگ که رمز گزاری شده بودند تا مبادا کسی آن سوی حصار افکارم را سرک بکشد. سراب برای قلب جوان و پر شور من راه گریزی بود از زندگی پر افت و خیز دوره ناشناخته ی بلوغ و رفیقی بود در لحظات بغض و گریه.

رسالت نگاشته هایم هیچ گاه وزن و عروض و قافیه نبود بل رساندن احساس و هیجاناتی بود که از دل برمیخاست. دلی با هزاران آرزو و شوق در انتظار آینده ای سرشار از ناشناخته ها و کشف نشده ها.  حسرتی که همیشه در آن دوره داشتم این بود که چرا در دوره نامیانی همچون حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی نبوده ام تا بتوانم در محضر ایشان کمی وزن بیاموزم ! شاید مضحک باشد اما گاهی با همین حسرت در دل میگریستم. بعد ها فهمیدم که سراب برای وزن و به قصد عروض نبوده و آن گاه بود که بی وزن ترین متن های من هم در نظرم موزون جلوه کرد. سراب به قصد وزن نبوده، بل گاهی تصویریست که آفریده میشود گاهی فکریست که به کاغذ می رسد و گاهی اشکیست که جاری می شود.

سراب تکیه گاه و حیات من است . حتی اگر نگاشته نشود. . سراب روشنی لحظات من در عمق تاریکی ست. و در آن دم که در عمق تاریکی جان می دهم .سراب موجی ست که مرا به ساحل عشق میرساند. سراب در نگاه اول شاید مرده و بی حیات باشد . اما در نگاهی عمیق تر بازتابیست از حیاتی دوردست . حیاتی سبز که از دم های مسیحایی ابری جان گرفته که است که سخت می بارد. ابری به وسعت کویر . که سراب را در آغوش خود فشرده است. و تا ابد به او پیوند یافته. ابر و سراب در داستان زندگی من ترکیبی ست زیبا از وجود و نیاز به وجود . هیچ یک بی دیگری معنا نمی توان شدن. و این همان عشق است. و عشق همینقدر ساده و زیباست. به زیبایی ابری نمناک. به زیبایی سرابی سبز.

 


سرطـــــــــــــــــان مـــــــــاندنی نــــــــیست

کوتاهیجات:

 

الف. و من براي هميشه مسافر شبانه ي جاده ي ابريشم زلف ت خواهم بود.

#سراب

 

ب. آسمان و ملکوت هفت طبق بود ولیک.

نتوانست شود معیار ِعشق ما به تو.

#سراب

 

ج. . عشق من بند زمان را نشناسد.عشق من! بند کُجایی! نشناسد. رسته از ماحصل بند زمینی . فاصله از بر و زلف ِتو ،که هوری نشناسد

#سراب

 

د. دل بریدن از کمند زلف تو بس مشکل است . زین سبب دل را نبرّم . تا قیامت می شود.

#سراب

 

ه. تیری بزن از مژه ات . تا بکشی مگر مرا.

زان که جدا نمی شود. تار به تار ِ مو ز دل.

#سراب

 

و. به سان نسیمی نمناک.

که بر انعکاس آبگیر درناها می دود .

تو در قلب من به آوای هزار اشک.می رقصی. موج می شوی. و در من پیش می روی.

و من ،

 سایه ای از غم . که در تلاطم این موج. هر بار.هزار بار می شکند.

#سراب

#شاملوطور

 

ز. . سنگ بود این زمانه و .

شکست در من آرزوی تو.

#سراب


سرطـــــــــــــــــان مـــــــــاندنی نــــــــیست

 ساعت 9 و 3 دقیقه روز 26 خرداد ماه 1398! اینجا نسخه ی وبلاگ موج سراب است! (صدای پیچ رادیو.)

 

سراب نامی بود که در جوانی برگزیدم. در آن سن پسری بودم بدون هیچ رفیقی که به درد آشنا باشد. پنهان شده در ورای حصاری نا دیدنی . تنها جایی که میشد این حصار را شکست و کمی خود بود، ورق های دفتری بود 100 برگ که رمز گزاری شده بودند تا مبادا کسی آن سوی حصار افکارم را سرک بکشد. سراب برای قلب جوان و پر شور من راه گریزی بود از زندگی پر افت و خیز دوره ناشناخته ی بلوغ و رفیقی بود در لحظات بغض و گریه.

رسالت نگاشته هایم هیچ گاه وزن و عروض و قافیه نبود بل رساندن احساس و هیجاناتی بود که از دل برمیخاست. دلی با هزاران آرزو و شوق در انتظار آینده ای سرشار از ناشناخته ها و کشف نشده ها.  حسرتی که همیشه در آن دوره داشتم این بود که چرا در دوره نامیانی همچون حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی نبوده ام تا بتوانم در محضر ایشان کمی وزن بیاموزم ! شاید مضحک باشد اما گاهی با همین حسرت در دل میگریستم. بعد ها فهمیدم که سراب برای وزن و به قصد عروض نبوده و آن گاه بود که بی وزن ترین متن های من هم در نظرم موزون جلوه کرد. سراب به قصد وزن نبوده، بل گاهی تصویریست که آفریده میشود گاهی فکریست که به کاغذ می رسد و گاهی اشکیست که جاری می شود.

سراب تکیه گاه و حیات من است . حتی اگر نگاشته نشود. . سراب روشنی لحظات من در عمق تاریکی ست. و در آن دم که در عمق تاریکی جان می دهم .سراب موجی ست که مرا به ساحل عشق میرساند. سراب در نگاه اول شاید مرده و بی حیات باشد . اما در نگاهی عمیق تر بازتابیست از حیاتی دوردست . حیاتی سبز که از دم های مسیحایی ابری جان گرفته که است که سخت می بارد. ابری به وسعت کویر . که سراب را در آغوش خود فشرده است. و تا ابد به او پیوند یافته. ابر و سراب در داستان زندگی من ترکیبی ست زیبا از وجود و نیاز به وجود . هیچ یک بی دیگری معنا نمی توان شدن. و این همان عشق است. و عشق همینقدر ساده و زیباست. به زیبایی ابری نمناک. به زیبایی سرابی سبز.

 


سرطـــــــــــــــــان مـــــــــاندنی نــــــــیست

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود سرا من نویس، دهه هفتادی می نویسد! HAPPY LIFE ❥♥عشق مادوتا❥♥ شرکت مهندسی مهدیس آسانبر مرکز سخت افزار ایران اشکان